هستی

می ترسیم...... اما داستان جالب "خر" با سواد خسته ام .... عشق چیست؟ حوصله نداری شیشه مانیتورت رو تمیز کنی ؟؟ بوی محرم "ﻋﻤﺮ ﮐﻮﺗﺎﻩ ﻧﯿﺴﺖ ، ﻣﺎ ﮐﻮﺗﺎﻫﯽ ﻣﯽﮐﻨﯿﻢ " شعری تقدیم به همسران جامانده‌ی حاجیانی که در منا جان باختند حسین پناهی.... از زندگی لذت ببر هدیه از یک دوست خوب


داستان غم انگيز ما : وقتي روشنفكري سرگرمي مي شود

 
روزی مردی داخل چاله ای افتاد و بسیار دردش آمد
...
یک روحانی او را دید و گفت :حتما گناهی انجام داده ای!
 
یک دانشمند عمق چاله و رطوبت خاک آن را اندازه گرفت!
 
یک روزنامه نگار در مورد دردهایش با او مصاحبه کرد!
 
یک یوگیست به او گفت :
 
این چاله و همچنین دردت فقط در ذهن تو هستند در واقعیت وجود ندارند!!!
 
یک پزشک برای او دو قرص آسپرین پایین انداخت!
 
یک پرستار کنار چاله ایستاد و با او گریه کرد!
 
یک روانشناس او را تحریک کرد تا دلایلی را که پدر و مادرش او را آماده افتادن به داخل چاله کرده بودند پیدا کند!
 
یک تقویت کننده فکر او را نصیحت کرد که : خواستن توانستن است!
 
یک فرد خوشبین به او گفت : ممکن بود یکی از پاهایت رو بشکنی!!!
 
سپس فرد بیسوادی گذشت و دست او را گرفت و او را از چاله بیرون آورد...!




نویسنده : لیلا تاریخ : دو شنبه 30 بهمن 1391

چه كشكي .چه پشمي

داستان کوتاهچوپانی گله را به صحرا برد به درخت گردوی تنومندی رسید.

از آن بالا رفت و به چیدن گردو مشغول شد که ناگهان گردباد سختی در گرفت،
خواست فرود آید، ترسید. باد شاخه ای را که چوپان روی آن بود به این طرف و آن طرف می برد.
دید نزدیک است که بیفتد و دست و پایش بشکند.
در حال مستاصل شد....
از دور بقعه امامزاده ای را دید و گفت:
ای امام زاده گله ام نذر تو، از درخت سالم پایین بیایم.
قدری باد ساکت شد و چوپان به
شاخه قوی تری دست زد و جای پایی پیدا کرده و خود را محکم گرفت.
گفت:
ای امام زاده خدا راضی نمی شود که زن و بچه من بیچاره از تنگی و خواری بمیرند و تو همه گله را صاحب شوی...
نصف گله را به تو می دهم و نصفی هم برای خودم...
قدری پایین تر آمد.
وقتی که نزدیک تنه درخت رسید گفت:
ای امام زاده نصف گله را چطور نگهداری می کنی؟
آنهار ا خودم نگهداری می کنم در عوض کشک و پشم نصف گله را به تو می دهم.
وقتی کمی پایین تر آمد گفت:
بالاخره چوپان هم که بی مزد نمی شود کشکش مال تو، پشمش مال من به عنوان دستمزد.
وقتی باقی تنه را سُرخورد و پایش به زمین رسید نگاهی به گنبد امامزاده انداخت و گفت:
مرد حسابی چه کشکی چه پشمی؟
ما از هول خودمان یک غلطی کردیم
غلط زیادی که جریمه ندارد.




نویسنده : لیلا تاریخ : یک شنبه 29 بهمن 1391

خدایم!

اگر از آن سو به تو روی می آورم که مرا از وجود جهنم نجات دهی از شعله های آن
 مرا رهایی دهی، همان بهتر که در آن شعله ها مرا بسوزانی
 
و اگر از آن سو به تو روی می آورم که مرا به بهشت فراخوانی و در آن جای دهی ؛ درهای بهشت را برویم بسته نگهدار ،
 
 ولی اگر برای خاطر تو به سویت می آیم

خدایم!

مرا از خودت مران .
 
 
 تو گرانبهاترین دارایی من در این دنیا هستی ، بگذار تا ابد در کنارت لانه کنم
 
 
ای بزرگ ! ای مهربان ! ای بخشاینده و ای عاشق!   ای صاحب غروب زیبا! ای خالق باران رحمت ! ای بخشاینده هر گناه و معصیت!  ای رئوفا! ای شکورا! ای قادر بی انتها! ای مطلق هر چیز ! ای مسلط بر هر امور!  ای صاحب هر نسیم ! ای فرمانبردان موجهای سرکش! ای خالق مخلوق!  ای شاهد هر ماجرا! ای پدیدآورنده هر اتفاق!  ای نازنین مهربان! ای قدرت مطلق! ای برازنده  سلطنت!  ای نگاه دارنده ایمان ما! ای فرمانده آتش ! ای فرمانده آب و خاک و باد  ای طرفه نگار بی رقیب ! ای معشوقه من در عشق بازی! ای گستره قدرت و جلال!  ای شکافنده دو دریا! ای زنده کننده هر مرده ای ! ای بینا کننده هر کوری!  ای آنکه بی اذن تو برگی از شاخه جدا نمی شود و قطره از آسمان نمی بارد!  ای گم شده در هستی و محیط! ای خاق صدای زیبای بلبل! ای تمام معنی هر چه زیبائی است!  ای پدیدار کننده مه و باران! ای جاری کننده رود در جنگل! ای خالق بوی خاک پس از باران!  تو را به وجودت قسم! تو را عشقی که در درون دو دل تنها قرار داده ای! تو را به لحظه ای که دلها برای شنیدن صدایت می تپد ! تو را قسم به لحظه لقایت!  از گناهان ما بگذر - ما را در کنار خودت محشور کن - ما را به رضایت به بهشت بفرست ما را به لیاقتمان راهی رضوانت کن  خداوندا ما را به رحمتت مورد قضاوت قرار ده نه به عدالتت چرا که رسوای جهانیم




نویسنده : لیلا تاریخ : شنبه 28 بهمن 1391

بوي سيب

 

خدایا دهانم را بو کن...! ببین بوی سیب نمیدهد! 

من هیچ وقت حوایی نداشتم که برایم سیب بچیند. 

میدانی یک آدم بدون حوایش چقدر تنها میشود؟! 

میدانی محکوم بودن چقدر سخت است؟ 

وقتی که گناهی نکرده باشی و حتی سیبی را نبوییده باشی؟!

میدانی حوای بعضی از آدم هایت میگذارند و میروند؟

میدانی که میروند و جلوی چشم آدم، حوای دیگری میشوند؟!

نمیدانی..!

تو که حوا نداشته ای هیچ وقت!! 

ولی اگر میدانی و باور کرده ای خستگی ام را، این آدم را ببر پیش خودت.!

 

خسته ام از زندگی... دهانم را بو کن...! ببین... بوی سیب نمیدهد...!! 

 

خدایا ما رو ببخش که فقط دلتنگی هایمان را با تو قسمت می کنیم حتی نمی توانیم یک ثانیه را هم تصور کنیم که تو پشت ما رو خالی کرده باشی.




نویسنده : لیلا تاریخ : چهار شنبه 25 بهمن 1391


نوشته شده در شنبه 31 تير 1391
  •  
  •  
  •  
  •  
  •  
  •  




نویسنده : لیلا تاریخ : چهار شنبه 25 بهمن 1391

اونجا خونه ي خداست؟؟

 

الو … الو… سلام

کسی اونجا نیست ؟؟؟؟؟

مگه اونجا خونه ی خدا نیست؟

پس چرا کسی جواب نمیده؟

(یهو یه صدای مهربون! ..مثل اینکه صدای یه فرشتس ).بله با کی کار داری کوچولو؟

خدا هست؟ باهاش قرار داشتم.. قول داده امشب جوابمو بده.

بگو من میشنوم .کودک متعجب پرسید: مگه تو خدایی ؟من با خدا کار دارم …

هر چی میخوای به من بگو قول میدم به خدا بگم .

صدای بغض آلودش آهسته گفت یعنی خدام منو دوست نداره؟؟؟؟

(فرشته ساکت بود .بعد از مکثی نه چندان طولانی:)نه خدا خیلی دوستت داره.مگه کسی میتونه تو رو دوست نداشته باشه؟

(بلور اشکی که در چشمانش حلقه زده بود با فشار بغض شکست و بر روی گونه اش غلطید وباهمان بغض گفت :)

اصلا اگه نگی خدا باهام حرف بزنه گریه میکنما…

بعد از چند لحظه هیاهوی سکوت ؛

بگو زیبا بگو .هر آنچه را که بر دل کوچکت سنگینی میکند بگو..

دیگر بغض امانش را بریده بود بلند بلند گریه کرد.

 وگفت:خدا جون خدای مهربون،خدای قشنگم میخواستم بهت بگم تو رو خدا نذار بزرگ شم تو رو خدا…

چرا ؟

این مخالف تقدیره .چرا دوست نداری بزرگ بشی؟

آخه خدا من خیلی تو رو دوست دارم قد مامانم ،ده تا دوستت دارم .

اگه بزرگ شم نکنه مثل بقیه فراموشت کنم؟

نکنه یادم بره که یه روزی بهت زنگ زدم ؟

نکنه یادم بره هر شب باهات قرار داشتم؟

مثل بقیه که بزرگ شدن و حرف منو نمی فهمن.                           

مثل بقیه که بزرگن و فکر میکنن من الکی میگم با تو دوستم .

مگه ما باهم دوست نیستیم؟ پس چرا کسی حرفمو باور نمیکنه ؟

خدا چرا بزرگا حرفاشون سخت سخته؟

مگه اینطوری نمی شه باهات حرف زد…؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

(خدا پس از تمام شدن گریه های کودک:)

آدم ،محبوب ترین مخلوق من.. چه زود خاطراتش رو به ازای بزرگ شدن فراموش میکنه…

کاش همه مثل تو به جای خواسته های عجیب من رو از خودم طلب میکردند تا تمام دنیا در دستشان جا میگرفت.

کاش همه مثل تو مرا برای خودم ونه برای خودخواهی شان میخواستند .

دنیا برای تو کوچک است …

بیا تا برای همیشه کوچک بمانی وهرگز بزرگ نشوی…

کودک کنار گوشی تلفن،درحالی که لبخندبرلب داشت در آغوش خدا به خواب فرو رفت.




نویسنده : لیلا تاریخ : چهار شنبه 25 بهمن 1391


آدمی غــــــرورش را خیلی زیاد .

شاید بیشتر از تمـــــــام داشتــه هــــایــش- دوست می دارد

حالا ببین اگر خودش، غـــــــرورش را بـــه خـــــاطــــر تـــــو، نادیده بگیرد ،

چه قدر دوســتت دارد !

و این را بِفهــــــــــــم آدمیــــــــــزاد !

 




نویسنده : لیلا تاریخ : شنبه 21 بهمن 1391

 

عکس عاشقانه متحرک

 

 

 

 

 

 




نویسنده : لیلا تاریخ : شنبه 21 بهمن 1391

يه دنيا حسرت

 
 

بعضی وقتا آدما الماسی تو دست دارند، بعد چشمشون به یه گردو می افته دولا میشن تا گردو رو بردارن الماسه می افته تو شیب زمین، قل میخوره و تو عمق چاهی فرو میره. میدونی چی می مونه؟ یه آدم...، یه دهــــــن بـــاز....، یه گـــــــردوی پـــــوک ...!  و یه دنیـــــا حســـــــرت




نویسنده : لیلا تاریخ : سه شنبه 17 بهمن 1391

متن ترانه يه شب مهتاب احمد شاملو


متن ترانه یه شب مهتاب فرهاد

 

۱
یه شب مهتاب  ~ ماه میاد تو خواب
منو می‌بره  ~ کوچه به کوچه
باغ انگوری  ~ باغ آلوچه
دره به دره  ~ صحرا به صحرا
اون جا که شبا  ~ پشت بیشه‌ها
یه پری میاد  ~ ترسون و لرزون
پاشو میذاره  ~ تو آب چشمه
شونه‌می‌کنه  ~ موی پریشون…

 

 

۲
یه شب مهتاب  ~ ماه میاد تو خواب
منو می‌بره  ~ ته اون دره
اون‌جا که شبا  ~ یکه و تنها
تک‌درخت بید  ~ شاد و پرامید
می‌کنه به‌ناز  ~ دسشو دراز
که یه ستاره  ~ بچکه مث
یه چیکه بارون  ~ به جای میوه‌ش
نوک یه شاخه‌ش  ~ بشه آویزون…

 

 

۳
یه شب مهتاب  ~ ماه میاد تو خواب
منو می‌بره  ~ از توی زندون
مث شب‌پره  ~ با خودش بیرون،
می‌بره اون‌جا  ~ که شب سیا
تا دم سحر  ~ شهیدای شهر
با فانوس خون  ~ جار می‌کشن
تو خیابونا  ~ سر میدونا:
«ــ عمو یادگار!  ~ مرد کینه‌دار!
مستی یا هشیار  ~ خوابی یا بیدار؟»
مستیم و هشیار  ~ شهیدای شهر!
خوابیم و بیدار  ~ شهیدای شهر!
آخرش یه شب  ~ ماه میاد بیرون،
از سر اون کوه  ~ بالای دره
روی این میدون  ~ رد می‌شه خندون
یه شب ماه میاد




نویسنده : لیلا تاریخ : سه شنبه 17 بهمن 1391

l
 
در وصل هم ز عشق تو اى گل در آتشم
عاشق نميشوى كه ببينى چه مى‌كشم
با عقل آب عشق به يك جو نميرود
بيچاره من كه ساخته از آب و آتشم !!!!
ديشب سرم به بالش ناز وصال و باز
صبحست و سيل اشك به خون شسته بالشم
پروانه را شكايتى از جور شمع نيست
عمريست در هواى تو ميسوزم و خوشم
خلقم به روى زرد بخندند و باك نيست
شاهد شو اى شرار محبت كه بى غشم
باور مكن كه طعنهء طوفان روزگار
جز در هواى زلف تو دارد مشوشم
سروى شدم به دولت آزادگى كه سر
با كس فرو نياورد اين طبع سركشم
دارم چو شمع سرغمش بر سر زبان
لب ميگزد چو غنچهء خندان كه خامشم
هر شب چو ماهتاب به بالين من بتاب
اي آفتاب دلكش و ماه پرى‌وشم
لب بر لبم بنه بنوازش دمى چو,نى
تا بشنوى نواى غزلهاى دلكشم
شهریار




نویسنده : لیلا تاریخ : دو شنبه 16 بهمن 1391

شعري از فريدون مشيري

بی تو ، مهتاب شبی باز از آن کوچه گذشتم
همه تن چشم شدم خیره به دنبال تو گشتم
شوق دیدار تو لبریز شد از جام وجودم
شدم آن عاشق دیوانه که بودم !

در نهانخانه جانم گل یاد تو درخشید
باغ صد خاطره خندید
عطر صد خاطره پیچید

یادم آید که شبی با هم از آن کوچه گذشتیم
پر گشودیم و در آن خلوت دلخواسته گشتیم

ساعتی بر لب آن جوی نشستیم
تو همه راز جهان ریخته در چشم سیاهت
من همه محو تماشای نگاهت
آسمان صاف و شب آرام
بخت خندان و زمان رام
خوشه ماه فرو ریخته در آب
شاخه ها دست برآورده به مهتاب
شب و صحرا و گل و سنگ
همه دل داده به آواز شباهنگ

یادم آید : تو بمن گفتی :
ازین عشق حذر کن !
لحظه ای چند بر این آب نظر کن
آب ، آئینة عشق گذران است
تو که امروز نگاهت به نگاهی نگران است
باش فردا ، که دلت با دگران است
تا فراموش کنی ، چندی ازین شهر سفر کن !

با تو گفتنم :
حذر از عشق ؟
ندانم
سفر از پیش تو ؟
هرگز نتوانم
روز اول که دل من به تمنای تو پَر زد
چون کبوتر لب بام تو نشستم
تو بمن سنگ زدی ، من نه رمیدم ، نه گسستم
باز گفتم که : تو صیادی و من آهوی دشتم
تا به دام تو درافتم ، همه جا گشتم و گشتم
حذر از عشق ندانم
سفر از پیش تو هرگز نتوانم ، نتوانم … !

اشکی از شاخه فرو ریخت
مرغ شب نالة تلخی زد و بگریخت !
اشک در چشم تو لرزید
ماه بر عشق تو خندید

یادم آید که دگر از تو جوابی نشنیدم
پای در دامن اندوه کشیدم
نگسستم ، نرمیدم

رفت در ظلمت غم ، آن شب و شبهای دگر هم
نه گرفتی دگر از عاشق آزده خبر هم
نه کنی دیگر از آن کوچه گذر هم !
بی تو ، اما به چه حالی من از آن کوچه گذشتم




نویسنده : لیلا تاریخ : یک شنبه 15 بهمن 1391

چشمانت را برای زندگی می خواهم .....

 



 

عکس متحرک

 

چشمانت را براي زندگي مي خواهم

 

اسمت را براي دلخوشي مي خوانم

 

دلت را براي عاشقي مي خواهم

 

صدايت را براي شادابي مي شنوم

 

دستت را براي نوازش و پايت را براي همراهي مي خواهم

 

عطرت را براي مستي مي بويم

 

خيالت را براي پرواز مي خواهم

و خودت را نيز براي پرستش




نویسنده : لیلا تاریخ : شنبه 14 بهمن 1391

آبجی و داداشی
اگر دل سپردن به تو یک خطاست به تکرار باران خطا میکنم.......
 




نویسنده : لیلا تاریخ : شنبه 14 بهمن 1391


دقت کردین فیس و افاده ی منشی دکترا از خود دکترا بیشتره ؟ میخواد یه کلام جواب بده انگاری ازش خواستن سوراخ لایه اوزون رو بدوزه !!! والااا …
::::::::::::::
دقت کردین وقتی تو خونه تنهایین ، از شیر حموم گرفته تا یخ ساز یخچال دست به دست هم میدن تا بترسی ؟؟؟
::::::::::::::
دقت کردین بیشترین زمانایی دلتون هوسای مختلف میکنه یخچال از همیشه خالی تره ؟
::::::::::::::
دقت کردین موقعى که دوتا تخم مرغ رو به هم میزنیم تا بشکنیم همیشه اونى که انتظار نداریم بشکنه میشکنه ؟
::::::::::::::
دقت کردین تو فیلم های ترسناک طرف میخواد فرار کنه هیچ وقت ماشینش روشن نمیشه ؟
::::::::::::::
دقت کردین همیشه یکی از خط ریش ها از اون یکی بهتر در میاد ؟ همین قضیه در مورد ابروی دخترها هم صدق میکنه …
::::::::::::::
دقت کردین همیشه سطح مسابقات از نظر کسی که قهرمان شده بسیار بالا بوده ؟
::::::::::::::
دقت کردین تو مدرسه و دانشگاه همیشه کلاسای دیگه زودتر از کلاسی که ما توشیم تعطیل میشن ؟ چرا ؟
::::::::::::::
دقت کردین مهمون غریبه که میاد آدم کار کردنش گل میکنه و هی میره تو اشپزخونه دنبال کار ؟؟؟
::::::::::::::
دقت کردین به نوشابه ی نارنجی میگن زرد به نوشابه ی بیرنگ هم میگن سفید ؟
::::::::::::::
دقت کردین که یکی از هیجان انگیزترین لحظه ها زمانیه که داری جعبه یه وسیله دیجیتالی جدید رو باز میکنی 
::::::::::::::
دقت کردین هرچی مهمونی رسمی تره ، میزان خارش جاهای حساس هم به مراتب بیشتره ؟
::::::::::::::
دقت کردین موقع خواب دوست نداری بخوابی ، موقع بیدار شدن هم دوست داری همه چیزتو بدی ولی بیدار نشی ؟؟؟
::::::::::::::
دقت کردین سر هر موضوعی که تو خونه دعوا میشه نتیجه اینه که تو زیاد میری اینترنت ؟؟؟
::::::::::::::
دقت کردین وقتی یه چیزی از دستتون میوفته زمین به پرت ترین نقطه ی ممکن میوفته … بعد باید سه ساعت بگردی پیداش کنی ؟؟؟
::::::::::::::
دقت کردین استرس و رقابتی که واسه انتخاب واحد هست واسه خود قبولی تو دانشگاه نیست ؟
::::::::::::::
دقت کردین که همه ی بدبختیامون مال خودمونه ، به شادی ها که میرسه میگن بیاید قسمت کنیم ؟
::::::::::::::
دقت کردین که هر کاری یواشکیش جذابیتش بیشتره ؟ حالا هر کاری …
::::::::::::::
دقت کردین کل پسرای ایرانی از ۱۴ سالگی از باباشون پول نگرفتن ؟ همه شونم دستشون تو جیبه خودشون بوده ؟
::::::::::::::
وقتی که بیکاری ، بی حوصله ای ، تنهایی هیچکی اس نمیده …
حالا وقتی که سرت شلوغه ، تصادف کردی ، پشت فرمونی ، تو حمومی ، داری خرید میکنی هزار تا اس میاد واست ؟؟؟
::::::::::::::
دقت کردین تو تاکسى اگه دقیقا جایى که میخواى پیاده شى به راننده بگى ۵۰ متر جلوتر وایمیسته ولى اگه۵۰ متر قبل از مقصد بگى فورا ترمز میکنه ؟؟؟
::::::::::::::
دقت کردین درسی رو که از ترس افتادن حذف میکنی ، همه با ۱۷-۱۸-۱۹-۲۰ حتی ۲۱ پاسش میکنن ؟
::::::::::::::
دقت کردین تو فیلمای ایرانی یارو گروگانگیره همیشه میگه پلیس همراتون نباشه و همیشه هم هست ؟؟؟
::::::::::::::
دقت کردین تو خونه کلا کسی باهات کار نداره ؛ حالا یه دقیقه میای با هندزفری آهنگ گوش کنی بقالی سر کوچتونم ۵ بار صدات زده ؟

::::::::::::::
تا حالا دقت کردین چهره کسایی که تو صف دستشویی عمومی هستن چقدر جدیه ؟؟؟




نویسنده : لیلا تاریخ : چهار شنبه 11 بهمن 1391

ای چراغ دانشت گیتی فروز
تا قیامت پیشتاز علم روز
آفرینش را کتاب ناطقی
اهل بینش را امامِ صادقی
ولادت امام جعفر صادق علیه السلام مبارک




نویسنده : لیلا تاریخ : دو شنبه 9 بهمن 1391

 

اس ام اس ویژه ولادت پیامبر و امام صادق


صدای بال و پر جبرئیل می آید
شب است و ماه به آغوش ایل می آید
لب کویر پس از این ترک نخواهد خورد
که ساقی از طرف سلسبیل می آید
لباس خاطره را از حریر عشق بدوز
حلیمه! نزد تو فردی اصیل می آید
نگاه آمنه از این به بعد می خندد
چرا که معجزه ای بی بدیل می آید
ميلاد پيامبر رحمت، تاج آفرينش بر شما خجسته باد

 




نویسنده : لیلا تاریخ : دو شنبه 9 بهمن 1391

جوك ...خنده

 
 
طرف اومده با عصبانیت میگه:
"این یارو زبون آدمیزاد حالیش نمی‌شه بیا تو باهاش حرف بزن..."
نفهمیدم داره به من فحش میده یا به یارو |
-------------------------------------------------
ميخام بدونم اون کسی که گفت: "حجاب سنگر زن است" مردا رو اف شونزده یا تانک فرض کرده!
-------------------------------------------------
دختره موهاش مش شرابیه
از دماغش دوتا سوراخ مونده فقط
لباش اندازه‌ی پشتی مبل شده
نصف بیشتر عکسای پروفایلش یا لب استخره یا با تاپ و دامن نیم وجبیه :|
بعد خیلی جدی استاتوس گذاشته خسته‌ام از این مردهای شهوت‌پرست که فقط به جسم زن می اندیشند:|
دع أخه حلوا شکری :|
تو اون جسم تو چیزی تحت نام مغز هم پیدا می‌شه؟؟!!!
من میبینمت یاد مجله پلی بوی می‌افتم، انتظار داری پسر مردم یاد فلسفه‌ی سقراط بیفته؟ :|
-------------------------------------------------
دخترا الان فوتبال بازی می‌کنند
رتبه اول کنکور شدن
حتی وارد انرژی اتمی هم شده‌اند
تو المپیک و پارا المپیک هم مدال طلا آوردن
.
.
.
.
والا اینجوری که پیش میره
هیچ بعید نیست به زودی پارک دوبل هم یاد بگیرند!
-------------------------------------------------
دختر ۱۴ ساله تو فیسبوک نوشته: "از همه مردا متنفرم"

فک کنم دوست پسرش پفک شو خورده... آخی!!!
-------------------------------------------------
مأمور دهن غضنفر رو بو می‌کنه، میگه عرق خوردی...!!!!؟؟؟؟
میگه: نه به خدا زیاد حرف زدم دهنم عرق کرده...!!!!
=)))
-------------------------------------------------
دقت کردین وقتی کفتر ها روی ماشین سفید مي‌رينن رنگش سیاهه ولی وقتی روی ماشین سیاه مي‌رينن رنگش سفیده!!
من فک کنم رنگش دست خودشونه...
-------------------------------------------------
به تعدادی راننده تاکسی جهت تحلیل مسائل سیاسی خاورمیانه در شبکه خبر نیازمندیم !!!!!!
والاااااااا ))))
-------------------------------------------------
بازی‌های المپیک رو از کانال عربی می‌دیدم، گزارشگر هر جمله‌ای میگه، مادربزرگم میگه: آمـــــــــــــــین! :|
-------------------------------------------------
دوستم تعریف می‌کرد:
چراغ راهنمایی قرمز شد و یه وانتیه ازین میوه فروشا از چراغ رد شد!
یه ماشین راهنمایی رانندگیم سر چهار راه پارک بود وقتی اینو دید پشت میکروفنش گفت: وانت کجا میری؟؟؟
وانتیم پشت بلندگوش گفت: دارم میرم خونه!!!
مارو میگی :)
پلیس رو میگی :|
-------------------------------------------------
پسر داییم 8سالشه، استتوس زده: کسی فرکانس جدید نشنال جئوگرافیک نداره...؟! من تا 10سالگی جلو پنکه صدای اورانگتون درمیاوردم، اطرافیانم تشویقم میکردن :|




نویسنده : لیلا تاریخ : دو شنبه 9 بهمن 1391

چرا طواف كعبه خلاف عقربه هاي ساعت است ؟

 

چرا طواف کعبه خلاف عقربه‌ های ساعت است؟

به گزارش پارس ناز به نقل از ندای انقلاب، حسین اردکانی، دکترای علم فیزیک و از شاگردان پروفسور حسابی در گفت وگو با فارس گفت: هر آنچه در شارع مقدس وجود دارد دارای مبنای علمی است به طوری که در اعمال حج آمده است که جهت حرکت برای طواف به سمت چپ و خلاف جهت عقربه های ساعت باشد یا اینکه اکثر مراجع تقلید می گویند که بهتر است در ناحیه در خانه خدا تا مقام ابراهیم طواف انجام شود.

وی افزود: تمام اینها از نظر علم فیزیک قابل اثبات است. در نیمکره شمالی که خانه خدا واقع شده است وقتی هر ذره یا جسمی خلاف جهت عقربه های ساعت بچرخد ۵ نیرو به آن وارد می شود که جمع این نیروها و انرژی ها به سمت داخل است. در بحث طواف هم همین است، ذرات در اینجا انسان ها هستند و مجموع این نیروها نیز به سمت مرکز که همان خانه خداست هدایت می شود.

این فیزیکدان ادامه داد: اگر در طواف، چرخش به سمت راست انجام می شد در علم فیزیک آمده است که گریز از مرکز رخ می داد و طبق قانون فیزیک ذرات که در اینجا انسان ها هستند به سمت بیرون پرتاب می شدند و نیروی آنها به سمت مرکز که همان خانه خداست هدایت نمی شد. اردکانی گفت: حالا اگر خانه خدا در نیمکره جنوبی واقع می شد حتماً در دین ما تأکید بر این می شد که باید در جهت عقربه های ساعت یعنی به سمت راست، طواف خانه خدا انجام شود.
 
وی درباره تأکید بر طواف بین در خانه خدا و مقام ابراهیم نیز اظهار داشت: هر جسم متحرکی که حرکت دورانی دارد اگر شعاع کم شود، سرعت آن به طور ناخودآگاه زیادتر می شود و تمایل و تمرکز آن به سمت داخل و مرکز بیشتر می شود به همین دلیل اکثر مراجع می گویند که در این فاصله طواف خانه خدا انجام شود چون با این تمرکز، صعود و عروج رخ می دهد.این دکترای علم فیزیک معتقد است که همه چیز در دنیا بر اساس علم فیزیک قابل بررسی است اما علم انسان در این حد نیست که تمام آنها را دریافت کند.




نویسنده : لیلا تاریخ : دو شنبه 9 بهمن 1391

لحظه هاي كاغذي

 

لحظه های کاغذی:اثر مرحوم قیصر امین پور
خسته ام از آرزوها ، آرزوهای شعاری
شوق پرواز مجازی ، بالهای استعاری


لحظه های کاغذی را، روز و شب تکرار کردن
خاطرات بایگانی،زندگی های اداری


آفتاب زرد و غمگین ، پله های رو به پایین
سقفهای سرد و سنگین ، آسمانهای اجاری


با نگاهی سر شکسته،چشمهایی پینه بسته
خسته از درهای بسته، خسته از چشم انتظاری


صندلی های خمیده،میزهای صف کشیده
خنده های لب پریده ، گریه های اختیاری


عصر جدول های خالی، پارک های این حوالی
پرسه های بی خیالی، نیمکت های خماری


رو نوشت روزها را،روی هم سنجاق کردم:
شنبه های بی پناهی ، جمعه های بی قراری


عاقبت پرونده ام را،با غبار آرزوها
خاک خواهد بست روزی ، باد خواهد برد باری


روی میز خالی من، صفحه ی باز حوادث
در ستون تسلیتها ، نامی از ما یادگاری

مرحوم قیصر امین پور




نویسنده : لیلا تاریخ : یک شنبه 8 بهمن 1391

nدفترچه مشق دخترك فقير


معلم عصبی دفتر را روی میز کوبید و داد زد : سارا...دخترک خودش را جمع و جور کرد ، سرش را پایین انداخت و خودش را تا جلوی میز معلم کشید و با صدای لرزان گفت : بله خانم؟

معلم که از عصبانیت شقیقه هایش می زد ، به چشمهای سیاهخ و مظلوم دخترک خیره شد و داد زد : ((چند بار بگم مشقاتو تمیز بنویس و دفترت رو سیاه و پاره نکن ؟ ها؟


فردا مادرت رو میاری مدرسه می خوام در مورد بچه ی بی
انظباطش باهاش صحبت کنم ))


دخترک چانه لرزانش را جمع کرد ...بغضش را به زحمت قورت داد و آرام گفت :


خانوم ...مادم مریضه ... اما بابام گفته آخر ماه بهش حقوق میدن ... اونوقت میشه مامانم رو بستری کنیم که دیگه از گلوش خون نیاد ...اونوقت میشه برای خواهرم شیر خشک بخریم که شب تاصبح گریه نکنه ... اونوقت ...


اونوقت قول داده اگه پولی موند برای من هم یه دفتر بخره که من دفترهای داداشم رو پاک نکنم و توش بنویسم ...


اونوقت قول می دم مشقامو بنویسم ...


معلم صندلیش را به سمت تخته چرخاند و گفت : بشین سارا ...


و کاسه اشک چشمش روی گونه خالی شد ...




نویسنده : لیلا تاریخ : یک شنبه 8 بهمن 1391

دلم از تو گرفته .....


با اینکه خیلی دوستت دارم اما ، دلم از تو گرفته …

نه آرامم میکنی نه با قلبم مدارا میکنی ، نه میگویی دوستم داری ، نه فکری به حال

قلبم میکنی


اینگونه میشود که در لحظه های دلتنگی ام با غمها سر میکنم نه با صدای مهربان تو

، این حسرت است که در دلم نشسته از سوی تو….


هر چه خودم را به بی خیالی میزنم نمیشود ، نمیتوان از تو گذشت، نمیتوان به هوای

نبودنت در ساحل بی قراریها نشست ، تنها میشود بی تو ، بی نفس دفتر زندگی را برای

همیشه بست!





نویسنده : لیلا تاریخ : شنبه 7 بهمن 1391



گروه اینترنتی خورشید - khorshidgroup.org




نویسنده : لیلا تاریخ : دو شنبه 2 بهمن 1391

وصف حال آقايان پس از فوت همسر (طنز )

 

وصف حال آقایان پس از فوت همسر (طنز)


مردها کاین گریه در فقدان همســــــــر می کنند

بعد مرگ همســـــــر خود ، خاک بر سر می کنند !


خاک گورش را به کیسه ، سوی منزل مـــی برند !

دشت داغ سینــه ی خـــــود ، لاله پرور می کنند

چون مجانین ! خیره بر دیوار و بر در مــی شوند

خاک زیر پای خود ، از گریه ، هــــی ! تر می کنند


روز و شب با عکــس او ، پیوسته صحبت می کنند

دیده را از خون دل ، دریای احمـــــر مــــی کنند !

در میان گریه هاشان ، یک نظر ! با قصد خیـــــر !!

بر رخ ناهیـد و مینـــــا و صنــــــوبر می کنند !

بعدِ چنـــدی کز وفات جانگــــــداز ! او گذشـــت

بابت تسلیّت خــود ! فکـــر دیگـــــر مـــی کنند

دلبری چون قرص ماه و خوشگل و کم سن و سال

جانشیـــــن بی بدیل یار و همســــــر می کنند


کــج نیندیشید !! فکــر همســــــر دیگر نیَند !

از برای بچه هاشان ، فکر مـــادر مـــی کنند !!
 
 
 




نویسنده : لیلا تاریخ : دو شنبه 2 بهمن 1391

ماجراي دو دوست

 ماجرای دو دوست

 

دو دوست با پای پیاده از جاده ای در بیابان عبور میکردند.

بین راه سرموضوعی اختلاف پیدا کردند و به مشاجره پرداختند.

یکی از آنها از سر خشم؛بر چهره دیگری سیلی زد.دوستی که سیلی خورده بود؛ سخت آزرده شد ولی بدون آنکه چیزی بگوید، رویشنهای بیابان نوشت: امروز… بهترین دوست من بر چهره ام سیلی زد.

آن دو کنار یکدیگر به راه خود ادامه دادند تا به یک آبادی رسیدند.

تصمیم گرفتند قدری آنجا بمانند و کنار برکه آب استراحت کنند.ناگهان شخصی که سیلی خورده بود؛ لغزید و در آب افتاد تا جایی که نزدیک بود غرق شود که دوستش به کمکش شتافت و او را نجات داد.

بعد از آنکه از غرق شدن نجات یافت؛ یر روی صخره ای سنگی این جمله را حک کرد: امروز بهترین دوستم جان مرا نجات داد.دوستش با تعجب پرسید: بعد از آنکه من با سیلی ترا آزردم؛ تو آن جمله راروی شنهای بیابان نوشتی ولی حالا این جمله را روی تخته سنگ حک میکنی؟!

دیگری لبخند زد و گفت: وقتی کسی ما را آزار میدهد؛ باید روی شنهای صحرابنویسیم تا بادهای بخشش؛ آن را پاک کنند ولی وقتی کسی محبتی در حق مامیکند باید آن را روی سنگ حک کنیم تا هیچ بادی نتواند آن را از یادهاببرد

 

متاسفانه توی جامعه امروز بر عکس شده خوبی ها رو زود فراموش می کنیم و بدی های هم همیشه توی ذهمنون هست.

و خودمون رو با این مسائل خسته تر و روحمون رو آزرده خاطر می کنیم.




نویسنده : لیلا تاریخ : یک شنبه 1 بهمن 1391



تمام حقوق اين وبلاگ و مطالب آن متعلق به هستی مي باشد.